من ترسیدم.

من اولین بار تو زندگیمه که خیلی ترسیدم.از فرداها.

از روزای ناگواری که‌ممکنه تو راه باشه.

من میترسم بچه ها.

امشب با یکی از دوستام که اینترن پزشکیه رفتم بیرون بلکه حال و هوام یه کم عوض بشه.‌اونم تا ۸ شیفت بود و وقتی زنگ زدم با کله قبول کرد.

میدونین حال اونم اصلا خوب نبود‌.تو هم بود.گفتم چته تو؟تو رو خدا بخند بلکه بفهمم زندگی هنوز خنده به خودش میبینه!

گفت چی؟

امروز تو اتاق عمل .همه با چشمای خودمون دیدیم‌ دکتر شاه رگ مریضو زد‌‌‌.گفت خون میپاشید تو سر و کله امون فاطمه.خواست واسش لوله تنفس نمیدونم چی بذاره.فاطی طرف جلو چشمام کد خورد.میفهمی؟و وقتی نتونست ول کرد و رفت.

گفتم چی میخوری؟گفت یه چیز شیرین.و خودم آب انار خوردم.و اون داشت بالا میاورد.!

خدایی دیگه دارم از ترس‌ میمیرم!!!دارم میترسم از بی اعتمادی.

من ترسیدم.

من .

ترس.

فردا.

اعتماد.

باور.

فک کنم حواسم نباشه تو امتحان خدا رفوزه میشم.

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها