خوابتو دیدم دیشب .

خوابم مثل خوابای همیشگی نبود .

اینبار دستم تو دستات بود .

تکیه ام به شونه ات .

خیالم تخت بود .خیلی واقعی شاد بودم .بدون ترس از تموم شدن این خواب شیرین .انگار دنیاش.دنیای رویا نبود

سرمو که بلند میکردم .چشمات به چشمام خیره بود .

میرفتیم .تو کوچه تو خیابون .نمیدونم به چه مقصدی اصلا به ناکجا آباد .مهم نیس کجا میرفتیم!

مهم این بود که گرمای دستات حتی وقتی از خواب بیدار شدم هم .حس میشد !

دلم قنج میرفت .از حرفای زمزمه طورت زیر گوشم .با اینکه هیچی ازش یادم نمیاد .!

ولی جدا شدنمون .مث خوابای همیشگی بود.

همش واسه همیشه.

انگار دیگه همو نمیبینیم .

همیشه اونوقت از خواب میپرم

وقتی دریای چشمات آبشار میشه رو گونه هات .و دستام از دستات جدا میشه .

وقتی میخوام صدات بزنم اما انگار صدام تو گلو یخ زده .

وقتی گونه هام حتی بیدار که میشم هم خیس اشکه.!

اما گرمای دستات هنوزم پوست دستمو میسوزونه.!

و این یعنی این کابوس .یه ارمغان دوست داشتنی برام تو واقعیت داشته.!



مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها