خودمو حبس کردم تو اتاق از مامان کتک نخورم!!!!

بهانه ی دیشبیم رو بگم بهتون؟

گفتم قدمون به هم نمیخوره!

مامان جارو برقی گرفته دستش پشت در اتاق به کمینه.یه جوری بزنه تو سرم که ۱۰ سانت از پاهام بره تو زمین.!!!اینطوری پسر مردمو زا به راه نکنم.

مامان میگه گناه داره.معصیته.بی عقل و منطق امید مردمو ناامید کنیم سنگ بندازیم جلو پاشون.میگم مامان معصیت اون موقع اس که ما وقتی میخوایم دور از حونمون دست تو دست هم زیر بارون راه بریم بهمون ببگن یا امااام نگا چقدر قد دختره از پسره بلند تره.والا!مسخرمون کنن خدارو خوش میاااد؟

البته یه کم ناراحتما.

چون مامان از دیروز یه ذوق عجیبی تو چشماش بود واسه اینکه قراره اونا زنگ بزنن.بعد از ۵۰. ۶۰روز سوگ و عزاداری .

ولی من آدم نمیشم!به قول آبجی.

میگه من ۲۰ سالم بود شوهر کردم و اندازه تو ادا نیومدم.!

چه کسی خبر داره از حال دل من؟؟؟

شاعر میگه

چقدر با عشق سپردم این دلو یه جا بهش .

فک نمیکردم نخوادش .

رفت تموم خوبیام

د آخه این نبود جوابش !


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها