وقتی به این فکر بیوفتی که دویدن بدون فکر .گاهی میتونه فقط به بدتر شدن اوضاع دامن بزنه.وایمیستی!

نفس نفس میزنی.

دست به زانو میگیری .

عقب سر و جلو روت رو نگاه میکنی.

و هیچی تو رو به اونجایی که هستی پیوند نمیده.

هیچی به قلبت و عقلت مربوط نیست.هیچی تو رو واسه به جلو رفتن یا برگشتن ترغیب نمیکنه.

یه لحظه فکر میکنی!من کجام؟

چطور از اینجا سر درآوردم؟

من فقط دنبال آدمایی دویدم که میگفتن این راه آخرش درسته.اخرش خوبه!موفقیت ینی این که به ته این مسیر برسی .آخرش قشنگه!

من دویدم.و از همه ادما هم به فرض جلو زدم.فقط برای اینکه جلو بزنم!

ولی.

آخرش کجاس؟

زندگی همین الانه!با آینده ای که روشن باشه!

با اینده ای که به فکرشی.

با گذشته ای که آینه آینده اس.

با ثانیه هایی برنامه ریزی شده!

اما!

هیچی!

وایسادم.کنار کشیدم!فقط یه لحظه!

مردمی رو نگاه میکنم که دوان دوان  میرن.

میرن و نمیدونم قراره به کجا برن؟

من جزئی از اینام.با اینکه نمیدونم.این ادما قراره تو این مسیر از چه ناکجا آبادی سر در بیارن.من فقط میدوئم چون اگه ندوئم زیر پا له میشم.همین!

استاد ازم میپرسه رشته ارشدت رو چی انتخاب کردی؟میگم بین الملل یا جزا!

میگه چرا؟میگم نمیدونم حتما علاقه!صدایی تو مغزم میگه: فقط یه انتخاب بین بد و بدتر!

میگه شروع کردی تست زنی رو؟میگم نع استاد!میگه چرا؟جا می مونیا!میگم بعد از امتحانا.

صدا میگه؛از کی جا می مونی؟مسیرت با کی یکیه؟مقصدت چی؟اصلا مقصدت کجاس؟

صدای بعدی میگه جواب این سوال از همه سوالای دنیا سخت تره!

استاد میگه پس اگه میخوای جزا بخونی این کتاب گردن کلفت کاتوزیان چیه؟میگم باید بخونم اطلاعاتم بره بالا!

صدا میگه:چون جا می مونی!چون زیر دست و پا له میشی.همین!دروغگو.!جرئت داشته باش و اینو بگو.!

مینوسم.زبان میخونم.نقاشی میکنم.اما این کارا این شکلی تو ذهنم نمود پیدا میکنه.که اولین دونده به پشت سرش نگا میکنه و میبینه فاصله نفر دوم باهاش زیاده.به جای دویدن گاهی چن تا پشتک و بارو میزنه!همین!ناراحتم!

ناراحت از خودم و سردرگمی این روزام!که دلم میخواد مسیرو خودم بسازم.

یه صدای پیر و عصبی میگه:ادم عاقل ریسک نمیکنه.شاید نتونستی مسیرو بسازی و بمونی .توی بی دست و پا بیل و کلنگ داری؟عرضه داری؟.می مونی و به تهش نمیرسی.بقیه به تهش میرسن و تو.بدبخت میشی!همین.برو دنبال بقیه و از همه جلو بزن .بلکه زودتر برسی !

میدوئم.

میدوئم و فکر نمیکنم.

فکر نمیکنم که اخرش کجاست.که هدف چیه!

فقط چشم میبندم و شده تا مقصد میخزم.!چون انگیزه است که انرژی میده.انگیزه عقب نموندن.انگیزه نیس!

و چشمم همش به ادماییه که میترسم از من جلو بزنن!

این انسانیته؟

و این عجیب نیس که همه دوست دارن جای نفر اول دونده ها باشن.واسه این جایگاه همه‌کاری میکنن.و اینم انگیزه نیس.این خوی رقابت جویی.منو یاد مستند راز بقا میندازه و شکاری که میدوئه و گله شیرها دنبالش اصولاااا شیر اولی .از شیر دومی خوشبخت تره.!خخخخ

امضا:یک عدد سردرگم!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها