از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!

دارم کم کم این فیلم را باور می کنم

و این سیاهی لشکر عظیم

عجیب خوب بازی می کنند.

در خیابان ها

کافه ها

کوچه ها

هی جا عوض می کنند و

همین که سر برگردانم

صحنه ی بعدی را آماده کرده اند

از لابلای فصل های نمایش

بیرونم بکش

برفی بر پیراهنم نشانده اند

که آب نمی شود

از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم

نشد!

و این آدم برفیِ درون

که هی اسکلت صدایش می کنند

عمق زمستان است در من

 

اصلا

از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!

از پروژکتورهای روز و شب

از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!

دریا را تا می کنم

می گذارم زیر سرم

زل می زنم

به مقوای سیاه چسبیده به آسمان

و با نوار جیرجیرک به خواب می روم

نوار را که برگردانند

خروس می خواند.

 

از توی کمد هم شده پیدایم کن !

می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند

یا گلوله ای در سرم شلیک

و بعد بگویند:

خُب،

نقشت این بود»

 

گروس عبدالملکیان

.

+هر کنج خانه صحنه ئی از داستان اوست

در ختم خویش هم بسر کار خویش بود

مامان بزرگ هیچ وقت ترسی زیاد درست نمیکرد.این اواخر دو تا خمره بزرگ ترشی درست کرده بود.هی به مامان میگفت دختر ترشی زیاد گرفتما نمونین بی ترشی.

امشب ترشی کم نیومد!مامان بزرگ جونم.یادته هر موقع ترشی درست میکردی سهم منو جدا میذاشتی؟؟؟

.

۷ روزه که دنیا کمت داره.


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها