میگه فاطمه شماره خونتونو بدم به یکی از فامیلامون واسه امر خیر .

میگم خب اطلاعات.

میگه !میفهمم نصفشو داره اغراق میکنه .ولی خداییییی قد ۱۹۰ ؟اون سریع مشخص میشه قد اصلیشاااا!کما اینکه ادمی ک نردبونه واسه هیچ کس جذاب نیس!_مگه اینکه والیبالیست باشه!_

.

فک کنم خودش پسره رو میخواست.خیلی بیخودی ازش تعریف میکرد .حالا میگم بیخودی من تاحالا ندیدمش ولی .حس و حال دختره یه جوری بود!گفتم چرا نمیاد خاستگاری خودت؟گفت چه میدونم .البته منم جواب مثبت نمیدماااااا

گفتم نه عزیزم لطف کن شماره ام رو نده .گفت آخه مامانش اومده دیدتت.!

گفتم نه .دخترم!نهههههههه.یه نفس راحتی کشید از بیخ ریه هاش.!بیچاره !

دلم واسش سوخت.دلم واسه خودمم سوخت .یاد اون وقتی افتادم که مامانش دستمو گرفت گفت فاطی میخوام فلانی رو بگیرم واسه پسرم!تو دوست دختره ای میشناسیش !نظرت؟؟؟من از جیگرم سوخت و گفتم خیلی دختر خوبیه.خوشبخت شن!!!خخخخخ دنیای عجیبیه!

اهای دنیا!خاک تو سرت!

 

.

اون خداحافظی رو بیخیال شین!من اینجا حرف نزنمم میمیرم!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین جستجو ها