حتی یادم نمیاد پارسال .شب آرزوها .از خدا چی خواستم!

و این یعنی حتی یادم نیس آرزومو برآورده کرده یا نه.و این ینی تو کل این ۲۰ و چند سال یه آرزوی درست حسابی نکردم!

یادش بخیر یه سال که با ابجی اینا رفتیم کربلا .تو راه سید محمد .سر راه سامرا ،بمب گذاری شده بود و اتوبوس منهدم شده تنها ۵ دقیقه با ما فاصله داشت و ما پنج دقیقه از شهادت عقب افتادیم .وقتی رسیدیم مزار سید محمد ع گفتن زود تند سریییع یه زیارت بکنین و راه بیوفتین که تکفیریا ممکنه اینجا رو هم بمب گذاری کرده باشن.

خلاصه من اون زمان کنکور داشتم و معلم دینیم _که خدا به حق این شب عزیز ان شاالله شفاش بده و مریضیش خوب بشه_ بهم گفته بود که مزار سید محمد به شدددت حاجت میده.من همش به این فکر که اونجا چی بخوام ؛کل مسیر کربلا تا سامرا رو طی کرده بودم.وقتی خبر بمب گذاری رو شنیدیم و هی زنگ از این ور و اونور .که فک میکردن ما شهید شدیم ._که کاش!که سعادتش نبود واسه من به شخصه_به آبجی گفتم آبجی تا اینجا با خودم فک کرده بودم چی واسه بعد از اینم بخوام.ولی از اینجا به بعد میخوام فقط بعد از اینو ببینم .

الان اینو گفتم که یادم بیاد که یه روزی به خودم گفتم کاش فلان چیز بشه بعد ها.کاش فلان چیز نشه بعدها.و الان به این فکر میکنم آیا بعد هایی هست برای من؟و خدا کنه واسه همه باشه.ولی من راجع به خودم حرف میزنم.

دارم به ارزوهایی فکر میکنم که نمیدونم چی بودن.به حسرتایی که یادم نمیادشون.

امشب فقط دعای فرج میخونم .واسه اومدنش .واسه نجات!واسه عدل.واسه حق.واسه علم.واسه سلامت.واسه سلامتیش.

اللهم عجل لولیک الفرج


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها