تمام بدنم داره درد میکنه.

دیروز زنگ زدم دختر خاله ام که دکتره و گفتم واسم مرخصی بنویسه.نوشت عکسشو فرستاد ._هی گفت من نمینویسم.من مسئولم و فلان_تا اینکه شب گفتن دانشگاه تعطیله.و خیالم راحت شد!چون بدنم این روزا به شدددت ضعیفه و هر آن ممکنه با یه نسیم جون به خداوند تسلیم کنم!چه برسه ویروس!

تو بیمارستان سینا یه پدر و پسر کرونا گرفتن و پدره متاسفانه فوت شد.

بچه ها تو گروه دخترا میگفتن ما انقدر از این زندگی بیزاریم که حاضریم بریم این پسره رو در آغوش بگیریم.من گفتم اسلام به خطر نیوفته.!

به مامان میگم مامان برو .شاید مریض شده باشم.میگه غلط نکن.همش تلقینه.میگم نگا تب دارم؟میخواد دست بذاره پیشونیم که جیغ میزنم.!

میگم نه دست نزن .برو.من اینجا خوبم_تو اتاق ته حیاط_

میگه خب باشه همون بهتر جلو ماتی آفتابی نشی با این قیافه ات!میگم قیافه ام چشه؟

میگه هیچی .فراری میدی پیرزنو.

.

شما ها خوبید؟

همه چی خوبه؟

سالمید؟


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها