بارون.

خیس شدم.

نگید چتر .

چتر بردم.اما این بار بازش نکردم.

هندزفیری هم نداشتم.

سوار اتوبوسم نشدم.

اومدم.راه اومدم.

با همه چی.با خودم.که نمیدونه هنوز جاش کجاش !

نمیدونه قراره کجا بره.

نمیدونه استعدادش کجاس .

ضعفش کجاس.

نمیدونه.هیچی نمیدونه!هییییچی!

با هر متر و معیاری خودمو نگاه کردم هیچی نبوووود!اول خط هزار راه ناتموم!

حرف زدنمم نمیاد.ینی نمیومد.

اما بارون.آتیش چن روز و شبی که توی مغزم بود و خاموش کرد.

سکوت خونه آزارم میده .

تو گوگل سرچ میکنمsearching  for  peace!.هیچی

درس خوندنمم نمیاد.

اما به درس خونا حسودیم میشه.به اونایی که گنده مقاله های بزرگترین استادا رو خوندن.گنده نظریه ها رو خوندن.خودمو با همه دنیا مقایسه میکنم و حتی نیمتونم بفهمم کدوممون بدبختتریم!

کتابامو کوبیدم تو دیوار.دوباره جمعشون کردم.

هیچ کس نبود بهم بگه احمق نکن.دیوونه شدی.؟

 

دلم گریه میخواد.

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها