سال ۸۲یا شایدم ۸۳ بود.

من چن ساله؟

۴ ساله یا ۵ ساله.

چی شده بود؟

وبا اومده بود.

من چم شده بود؟

دچار مسمویت غذایی شده بودم.

نصفه شب بود.

من یهو حس کردم دارم بالا میارم.

بدو بدو . و گلاب به روتون.

حالا مامان دنبال من.بابا و داداش خوابالود پریده بودن تو دستشویی که فاطمه چش شد؟

من ساعت ۳ نصفه شب دااااااد میزدم:.یکی نیییییس به داد من برررسه؟من داااارم میمیرم و شماااااهاااا عین خیالتووون نییییی؟من وباااا گرفتم .من میمیرم و شما می مونیااااااا.عروووسکااااام بی فاطی میییشن.!حالا داداش شکمشو گرفته بود و قهقهه میزد.منم با همون زبون دراز دوران کودکیم میگفتم بااایدم بخندی آقای داداش !من بمیرم اتاق میشه مال خودت تنهااااا.!

امشب یه حس آنفولانزا طوری بهم دست داده.سر قضیه شب ۷ مادر بزرگ ۱۰۰ عدد سینی رو تک به تک گرفتم و گذاشتن جلو مهمونا.!سینی های دو نفره غذا حالا دست و کمرم درد میکنه و گلوم به خاطر بغض متورمهداداش میگه یکی نیس به داد این برسه؟

واقعا بابا گفت جدی جدی این هفته رو داشنگاه نرم.گفت ممکنه بقیه مریض شده باشن.بمون خونه از خونه بیرونم نیا.گفتم باااشه.فقط میانترم بیمه رو کی قراره بده؟گفت خودم میبرم میانترمتو بده و میارمت.

+شاید اگه تو برگردی بشه از چیزی نترسید!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها