یه جوری برنامه ام رو چیدیم که پنج شنبه و جمعه هام رو هم از ۸ صبح تا ۱۰ شب و اگه بازم بیخوابی زد به سرم تا ۱۲ و ۱ شب مشغول باشم .❤

فقط برای اینکه دوباره هوایی نشم و برنگردم به افکار مسخره قدیم.!

اینکه برگردم ویرونه های قدیمی و سیاه و خاک گرفته افکاری رو ببینم که یه روزی نوری ازش میتابید ک تموم زندگیمو به جنب و جوش مینداخت ‌.واقعا تباه کردن عمر پیش رومه

.ممکنه روزی اوایل جاده زندگیم یه خونه ساخته باشم .و فک کرده باشم قراره تا ابد دل خوش کنم به اون خونه ولی یهو چشم باز کردم و دیدم همه چی خراب شده ‌‌.هر چه قدر تو یه کلبه نمور و درب و داغونی که بعد از ویرانی ساختم سر کنم .باید بدونم کلبه ام .کلبه ارامش موقتیه .باید به فکر یه ساخت و ساز باشمیه جوری که مقاوم باشه .به فوت بند نباشه .سرما و سوز توش راه پیدا نکنه .باید دوباره بسازم .هرچقدر داغون و خراب باشم.نمیتونم به این حال خوب موقت اکتفا کنم.نمیتونم این خنده های تو آینه رو خودمم حتی  باور کنم.نمیتونم به چای نبات و قهوه تلخ و شکلات ۹۰ درصد دل خوش کنم.نمیتونم!

باید ساخت .چون اگه خودم نسازم مجبورم تو هر خرابه ای که دنیا و آدماش برام میسازن زندگی کنم.

باید بسازم.

دوباره.سه باره .هزار باره.

فراموش کردن همیشه سخته .حسرت گذشته رو خوردن عذاب آوره ‌.حسرت اون حس خوبی که داشتم هیچ وقت منو رها نمیکنه .اما ایا این تموم چیزیه که زندگی من رو میسازه؟

همه میتونن حسرت بخورن‌.همه میتونن افسرده باشن .همه میتونن از زمین و زمونه شاکی باشن و اینکار ابلهانه ترین کار دنیاس .‌عروسک خیمه شب بازی غم شدن ‌.به ساز شیطان رقصیدنه .آره دلم همیشه باید اول حس هاش یه "حسرت+."بذاره .اما حس های دیگه هم هست.

غم من رفیقمه.نه رئیسم!فعلاااا هست .باهام زندگی میکنه اما از این به بعد مدیریتم نمیکنه .!

تا جایی که حال حاضرم از گذشته ام زیبا تر باشه و باهاش خداحافظی کنم و بفرستمش یه جاااااای دوووور.!چمدونشو خودمم ببندم.برای دوریش گریه کنم .ببوسمش و بگم هر وقت اگه خواستی دوباره بیای قدمت روی چشم.!توی رندگی من انقدری ظرفیت و جا هست که بتونی بدون آزار به بقیه اینجا زندگی کنی.!

توکلت علی الله .

+کتاب دال دوست داشتن رو حتمااااا بخونید!از حسین وحدانی.

زخم های کهنه ام تنها نه از لطف تو است ،

دسترنج روزگار است و دعای دیگران

سجاد سامانی

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها