_انقدر خوشم اومده از این چالشی ک تو بیان راه افتاده که وسوسه شدم بنویسم منم.حدود ۴ یا ۵  تا خوندم امشب و ازش خوشم اومد .!امشب که بیخوابم بنویسم بماند به یادگار .!

×به نام خدا 

فاطمه عزیزم !سلام .

چند وقت پیش انشایی نوشتی با موضوع نامه ای به آینده ام .

به طرز خارق العاده ای آن نامه الان با دفتر انشایت در دست من است .من آینده ات هستم!

باید بگویم متاسفانه همه چیز آنطور که پیش بینی کرده ای پیش نرفته‌.اولش اینکه تو معلم ادبیات نشدی.اما اگر خدا بخواهد نویسنده میشوی !داستان مینویسی و شعر میخوانی .راستی خوشحال باش چون چند روز دیگر همین نامه ات را که برای من فرستادی توی نشریه مدرسه چاپ میکنند و یک کره زمین که الان درست رو به رویم روی میز تحریرمان است را جایزه میگیری و همین باعث میشود تو عاشق نوشتن بشوی .از همه مهم تر اینکه حافظ چیزی از چگونگی قبولی در مدارس نمونه و تیزهوشان نمیداند و هی دیوانش را شب و روز باز کنی چیزی حالیت نمیشود .اما من به تو میگویم که مدرسه نمونه قبول میشوی !چون توی انشایت هم از من پرسیده بودی آیا قبول میشوی یا نه!

ممکن است توی آن مدرسه چند بار از کلاس بندازنت بیرون .مطمئن باش هیچ کدام به خاطر بی ادبی تو یا کودن بودنت نیست!دلایل خاصی باعث این اتفاق میشود که تو هیچ وقت نمیتوانی جلوشان را بگیری .!

بگذار این را به تو بگویم که خیالت راحت باشد هیچ وقت هیچ کس نمیفهمد چه کسی کلید سایت را از کمد ناظم ید.دماغ هیچ کس با توپ بسکتبال نمیشکند و مطمئن باش آن دختر مزخرف میگفت که باعث شکستگی دماغش پرتاب توپ تو بوده .!

حرف های مامان و بابا را گوش بده و داداش را تا میتوانی اذیت کن.!و گوشی اش را کش برو.!

باید این را هم بگویم که قرار است حقوق بخوانی و سعی کن قوی تر از اینها باشی.میدانم حتی یگ درصد هم به حقوق فکر نمیکنی .اما لطفا چندتا از آن کتابهای کتابخانه را بردار و یک ورق بزن تا یک چیزهایی از حقوق دستگیرت بشود !

راستی .یک روز از خواب بیدار میشوی و میفهمی نمیتوانی پاهایت را تکان بدهی .جیغ نکش و آرام باش .و فقط مامان و بابا را صدا بزن .چون اگر خودت از تخت پرت کنی پایین کتفت هم ضرب میبیند .!خب؟این فلجی فقط یک و روز نصفی طول میکشد .و تو قرار نیست تا ابد روی ویلچیر بمانی .سعی کن آرام باشی .این تنها یک شوک عصبی و ناشی از فقر شدید آهن است .خیالت راحت !چون جواب آزمایشهایت دیر می آید ممکن است کمی هول برت دارد .اما مطمئن باش مثل زهرا سادات طلا و مس نمیشوی !

یک چیز خیلی مهم.!یک روز اگر ناخواسته از یک دست روی فرمان و یک دست به صندلی کناری و این پوزیشن در یک آقای محترم خوشت آمد .چشمت را ببند دوتا صلوات محکم بفرست .و تا رسیدن به مقصد ت و مادرش حرف بزن و یک نگاه بنداز به دماغ کج آقای محترم و بدان او اصلاا شبیه مرد رویاهای تو نیست و تنها یک شبح است!

در نهایت اینکه پدر بزرگ را از طرف من ببوس و بگو هیچ کس جایش را توی دنیا پر نمیکند .و قربان صدقه اش برو و به او بگو کلاغ ها خبر داده اند قرار است برود کربلا.به اون اطمینان بده که تا ابد به یادش هستی و بدان پدربزرگ تا ابد پیش نوه هایش نمیماند

دوستت دارم.

فاطمه!

.

وای این اخرش بغضم گرفت .


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها