از همان اول میدانستیم فاصله مان مثل فاصله زمین تا آسمان است .

میدانستیم برای هم محالیم .

میدانستیم هیچ یک از ضرباهنگ های زندگیمان جز تپش قلب هامان با هم هماهنگ نیست .

اما .

وقتی در ان هوای بارانی به رعد و برق چشمان هم ایمان آوردیم .

وقتی برای اولین بار لمس سرمای دستانمان میان دلمان آتش بپا کرد ‌

سعی کردیم انکار کنیم .انکار هم اگر نشد .فراموش کنیم .و گمان کنیم با عشق میشود فاصله ها را وصله پینه کرد .

اما عزیز دلم .زندگی ما افسانه نبود .

قصه شاهزاده و گدا نبود .

ما تلخ ترین سیلی  را از حقیقتی خوردیم که سعی به انکارش داشتیم .

حالا من از تمام هر انچه اسم فاصله را یدک میکشد بیزارم حتی خط فاصله ‌حالا میفهمم چرا در تمام دفتر های مشق دبستانم خط فاصله را قرمز میکشیدم .

قرمز به رنگ خون .خون دلی که از فاصله ها خوردیم .!


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها