بباف دارم را و روزگارم را سیاه کن انگاه .مرا بکش بالا چنان که خرخره ام جریحه دار شود .
فردا راهی امامزاده ایم .
عزیز دلم .
میخواستم بدانی که این چند وقت .
سر به هر ضریح مقدس نامت را با ترس و شرم صدا زدم .
از امامش تا هر امامزاده ای .
از کربلا و نجفش بگیر .تا مشهد و قمش .
تا همین امامزاده کوه خودمان.
نامت را همه‌میدانند .
بگذاربگویم پیرزن آن روز توی صحن حضرت بانو چه گفت؟وقتی سرم را به دیوار حرم تکیه داده بودم و مادر فکر میکرد خسته راهم .اما .صدای پچ پچ ها را به خوبی میشنیدم .وقتی پیرزن به مادر گفت انشاالله عروسی دخترت و مادر خندید و گفت ایشاالله .‌‌ابجی گفت خدا کنه!ایشاالله حاج خانوم.و به من خندید .کسی از تو خبر نداشت ‌که توی دلم جا خوش کرده ای .پیرزن اما به خنده های مادر و ابجی توجه نمیکرد .زل زد توی چشمم و گفت نفس من حقه دختر جون .ایشاالله سال دیگه همین موقع ها با آقات همین جای حرم نشستی .و ابحی خندید و گفت حاج خانوم اینجا زنونه استاااا.و گفت وااای از دست شما جوونا!خدا شاهده دلم روشنه به بودنت کنار اونیکه میخوایش.مامان باشک گفت مگه کسیو میخواد؟نه بابا!و پیرزن دیگر ادامه نداد .خنده کنان لااله الااللهی گفت  تسبیحش را این دست و ان دست کرد و یاعلی گفت و بلند شد .دستش را به شانه مادر زد و گفت .ما چه میدونیم از دل این جوونا.!و شکلاتی توی دستم رها کرد و رفت و من حتی یک کلمه حرف نزدم .پیرزن شده بود سوژه خنده ابجی .اما نگاهش .هنوز توی خاطره ام زنده است .!
عزیز جان .
غریبه ها نوید امدنت را میدهند چرا؟
خودت کجایی؟؟؟


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها